محل تبلیغات شما

بانویِ صبح





توی یکی از روزای شهریور ماه نود و شش بود از خونه بیرون زده بودم و داشتم توی خیابون قدم می زدم که کنار گل فروشی ، این گلدونای خوشگل گوجه گیلاسی رو دیدم. ایستادم و بهشون خیره شدم. دلم می خواست یه دونه ازینا بردارم ببرم خونه ام. اما هم خیلی گرون بود هم جای مناسبی براش نداشتم فقط ازش عکس گرفتم و توی خاطره ها موندگار شد. امروز اتفاقی یه بار دیگه به این عکس برخوردم. 


h9oo_img1577877838082-1.jpg


خواب بودم اونقدر تلفن زنگ زد دیوونه شدم. عصبانی پا شدم و جواب دادم. دلم کیک توت فرنگی می خواد. کاش خامه و توت فرنگی داشتیم؛ خودم کیک می پختم بعد با خامه ی سفید و توت فرنگی های سرخ تزیینش می کردم و شادمانی سراغم میومد. 


Mini Strawberry Shortcake Layer Cake — Home

کاش چند روزی هوا بی محابا ابری و آسمان یکریز بارانی بود تا دوباره حالم خوب می شد و وجودم از هرچه درد و رنج التیام می یافت. آن دوران خامی و بی تجربگی که بودم، دوران نوجوانی ام؛ پاییز فصل دوست داشتنی ام بود. و در عین حال از پاییز و هوای ابری دلم می گرفت. چند سال که گذشت فکر کنم حوالی بیست سالگی ام، دیگر آن آدم قبلی نبودم و دیگر بهار فصل مورد علاقه ام بود. دیگر از هوای ابری دلم نمی گرفت. و حال، هوای ابری آنقدر برایم پر از زیبایی است که هیچ ازش دلم نمی گیرد.
شاید عجیب باشد اما من از هوای ابری قدرت می گیرم! قدرت مضاعف می دهدم. شادم می کند. همان طور که از رعد و برق قدرت می گیرم. همان طور که از لحظهء گرگ و میش. و همان طور که فوق العاده از ' دوستت دارم ' های تو جان تازه می گیرم. اما گاهی رنج های زندگی ام دست پنجهء نیرومندتر برایم می کشد!

آخرین جستجو ها

George's life یاحسین مظلوم(ع) Ronnie's blog کار تیمی جنگها و تاریخ Angel of Death Jonnie's notes سکوی هفتو هشتو نه نقدهای اجتماعی سیاسی من piebabzisi